Friday, March 6, 2015

شرعاً!

شخصی پسری خوب‌صورت داشت و جماع نمی‌داد. فقيهی با پدرش گفت: اگر اين پسرِ تو را بفروشند، شرعاً بيع‌اش باطل باشد، که منتفعٌ‌بِهْ نيست.

عبيدِ زاکانی؛ رساله‌یِ دلگشا

ثوابِ صدقه!

حجی گوسفندِ مردم می‌دزديد و گوشت‌اش صدقه می‌کرد. ازو پرسيدند که اين چه معنی دارد؟ گفت: ثوابِ صدقه با بزهِ دزدی برابر گردد، و در ميانه، پيه و دنبه‌اش توفير باشد.

عبيدِ زاکانی؛ رساله‌یِ دلگشا

دعویِ خدايی!

شخصی دعویِ خدايی می‌کرد، او را پيشِ خليفه بردند؛ [خليفه] او را گفت: پارسال، اين‌جا، يکی دعویِ پيغمبری می‌کرد، او را بکشتند. گفت: نيک کرده‌اند که او را من نفرستاده بودم.

عبيدِ زاکانی؛ رساله‌یِ دلگشا

سزایِ همنشينی!

شيعی‌يی در مسجد رفت؛ نامِ صحابه ديد، بر ديوار نوشته. خواست که خيو بر نامِ ابوبکر و عمر اندازد، بر نامِ علی افتاد. سخت برنجيد و گفت: تو که پهلویِ اينان نشينی، سزایِ تو اين باشد!

عبيدِ زاکانی؛ رساله‌یِ دلگشا


پيرزنی را پرسيدند...

پيره‌زنی را پرسيدند که ديهی دوست‌تر داری يا کيری؟ گفت: من با روستائيان گفت‌وشنيد نمی‌توانم کرد!!

عبيدِ زاکانی؛ رساله‌یِ دلگشا