سلطانمحمود در مجلسِ وعظ حاضر بود. طلحک از عقبِ او آنجا رفت. چون او برسيد، واعظ میگفت که هرکس پسرکی را گاييده باشد، روزِ قيامت، پسرک را بر گردنِ غلامباره نشانند تا او را از صراط بگذراند.
سلطانمحمود میگريست؛ طلحک گفت: ای سلطان! مگری و دل خوش دار که تو نيز آنروز پياده نمانی!
عبيدِ زاکانی؛ رسالهیِ دلگشا
No comments:
Post a Comment